يكي از مهمترين مسائل در تاريخ سياسي معاصر چگونگي شناخت جريانهاي انحرافي است كه به تدريج و با گذر زمان ماهيت آنها آشكار شد. سازمان مجاهدين خلق از جمله اين گروههاي سياسي بود كه با ظاهري آراسته در ابتداي كار توانست اعتماد بسياري از افراد را جلب كند؛ اما در اين ميان حضرت امام(ره) هيچگاه فريب اين ظاهرسازي را نخورد و از آنان حمايت نكردند.
در ميان ياران امام افراد متعددي بودند كه دچار غفلت شده و از اين سازمان حمايت كردند كه از جمله آنان ميتوان به آيتالله منتظري اشاره كرد. از اقدامات وي در مقطع پيش از پيروزي انقلاب، موضعگيري و حمايت از سازمان مجاهدين خلق بود. هر چند منتظري در خاطراتش عنوان ميكند كه به ياد ندارد در نامهاي كه در حمايت از سران سازمان مجاهدين خلق به امام نوشته است، براي «پذيرفتن آنها» سخني به ميان آورده باشد، متن نامه ادعاي وي را تأييد نميكند.
منتظري در نامهاي كه در سال 1351 به حضرت امام نوشته است، در توصيف اعضاي سازمان مجاهدين آنان را افرادي معرفي ميكند كه «تصلب آنان نسبت به شرائع اسلامي و اطلاعات وسيع و عميق آنان بر احكام و معتقدات مذهبي معروف و مورد توجه همه آقايان و روحانيون واقع شده است و مخالفان سعي ميكنند آنان را منحرف قلمداد كنند». اينگونه تعريف و تمجيد از اعضاي سازمان مجاهدين خلق درخور تأمل است. اينكه اطلاعات آنان از اسلام «وسيع و عميق» معرفي شود هم ناظر به گستردگي اطلاعات آنان از دين است و هم ناظر به كيفيت آن كه در هر دو حال تعجب را بر ميانگيزاند. منتظري در اين نامه به صراحت از حضرت امام ميخواهد بيانيهاي در «تأييد» سازمان مجاهدين خلق منتشر كنند. وي در ادامه همين نامه كه پس از دستگيري سران سازمان نوشته شده بود، مينويسد كه «بهجا و لازم است از طرف حضرت عالي نيز در تأييد و تقويت و حفظ دماي آنان چيزي منتشر شود».
جداي از اين نامه، تعابير ديگري نيز از آيتالله منتظري درباره اعضاي سازمان مجاهدين خلق در آن ايام وجود دارد. «محمد محمديگرگاني» از اعضاي اين سازمان در پيش از انقلاب كه پس از اختلافات ايدئولوژيك در سال 1356 از آن جدا شد، ميگويد: «به ياد دارم سال 1351 بود كه آقاي منتظري و آقاي مطهري ميآمدند زندان و به آقاي انواري ميگفتند كه شما و اين بچهها[ي سازمان مجاهدين] ابوذرهاي ما هستيد، هواي اينها را داشته باشيد كه آقاي انواري آمد همين جمله را به من گفت...»
هر چند اين موضعگيري منتظري و برخي ديگر از روحانيون، به قبل از اعلام تغيير مواضع سازمان در تغيير ايدئولوژيكي آن مربوط ميشود، اين جملات از سوي وي در تعريف و تمجيد از سازمان، در حالي منتشر شد كه حضرت امام از همان ابتدا با فراست و روشنبيني خاص از ماهيت واقعي آنان آگاه شده بودند و كوچكترين كلامي در تأييد آنان بر زبان نياوردند. علاوه بر نامه منتظري، چندين نامه ديگر نيز به حضرت امام نوشته و از ايشان درخواست شده بود كه سازمان مجاهدين خلق را تأييد كنند؛ اما ايشان هرگز چنين نكردند.
درخواست تأييد و حمايت حضرت امام از سازمان مجاهدين خلق، در سالهاي پيش از اعلام موضع سازمان در تغيير ايدئولوژيكي آن امري نبود كه تنها به برخي روحانيون محدود شود. خود اعضاي اين سازمان با توجه به جايگاه والاي حضرت امام، بيش از ديگران به دنبال كسب حمايت و تأييد ايشان بودند. در سال 1350 عدهاي از رهبران و اعضاي سازمان، به ارگان خارج كشور خود توصيه ميكنند كه حتما ملاقاتي با حضرت امام صورت گيرد. مقدمات برگزاري اين ملاقاتها را «سيدمحمود دعايي» كه در آن زمان از هواداران نزديك سازمان بود و در زمينه اجراي برنامه راديويي «نهضت روحانيت» با آنان همكاري داشت، فراهم كرد. «حسين احمدي روحاني» از اعضاي مركزي سازمان مجاهدين خلق و مؤلف كتاب «شناخت» نيز به ديدار حضرت امام رفت تا بتواند بيانيهاي از ايشان در تأييد سازمان بگيرد. روحاني ملاقات خود با امام را اينگونه شرح ميدهد:
«من در جلسه اول به اتفاق آقاي دعائي به حضور امام رسيدم و پس از معرفي شدن من توسط آقاي دعايي، هدف از اين ملاقات را براي امام توضيح دادم و در اين رابطه قرار شد طي جلسه يا جلسات بعدي توضيحات بيشتري از سوي من درباره مواضع سازمان در زمينههاي مختلف به امام داده شود. ابتدا درباره تاريخچه سازمان و وضعيت تشكيلاتي آن... و آخرين وضعيت كه سازمان در آن قرار داشت، مطالبي عنوان گرديد. در مرحله بعد درباره مواضع ايدئولوژيك سازمان توضيح مختصري داده شد و در اين مورد قرار شد امام دو تا از جزوات سازمان را كه در آن موقع در اختيار من بود، يعني جزوه «راه انبياء، راه بشر» و « امام حسين» را مطالعه كنند. امام اين دو جزوه را مطالعه كردند و نظرات خودشان را هم در يكي دو صفحه به طور مختصر نوشتند كه متأسفانه اين نوشته در اختيار نيست و آنچه را كه من از آنها به خاطر دارم، يكي ايراد به تحليل و برداشت سازمان از مسئله قيامت و ديگري ايراد به نظريه تكامل مورد قبول سازمان كه اساساً مبتني بر نظريه داروينيسم و توماسيون (جهش) است، بود.
نكته ديگري كه امام يادآور شده بودند، انتقاد به نحوه برخورد سازمان با روحانيون بود... امام همچنين به اين مسئله كه در طليعه و آغاز نوشتههاي سازمان نامي از خدا نيامده، انتقاد داشتند و در زمينه خط مشي سازمان و اينكه چرا مبارزه مسلحانه را در دستور كار خود قرار داده، براي امام توضيحاتي داده شد و امام به طور مشخص روي اين موضوع تكيه كرده و اين خط مشي را نادرست دانستند و اظهار داشتند كه مردم آماده نيستند و حاضر نخواهند بود از شما و اين برنامهتان پشتيباني كنند... و در پايان با تأكيد زياد اظهار داشتند كه به هر حال من با مبارزه مسلحانه موافق نيستم...
در پايان در مورد دادن اعلاميهاي كه قبلاً صحبتش را كرديم و ضرورت اين اعلاميه و تأثيرات آن با امام صحبت كردم. ايشان در عين حال كه دادن اين اعلاميه را به ضرر حال و وضع زندانيان مورد نظر ما ميدانستند، اضافه كردند كه من قبل از شناختن كامل آقايان و حركتشان نميتوانم چنين كاري بكنم. من به ايشان گفتم كه مگر توضيحات من و معرفي شخصيتهايي چون منتظري، طالقاني، مطهري و هاشميرفسنجاني در اين مورد كافي نيستند؟... ايشان در جواب گفتند: خير، هنوز كافي نيست و من بايد بيشتر از اينها در جريان كار آقايان قرار بگيرم...»
ميبينيم كه با وجود تلاش اعضاي سازمان مجاهدين و توصيههاي برخي روحانيون بزرگ، حضرت امام حاضر به تأييد اين سازمان نشد و با بصيرت و روشنبيني ماهيت واقعي آنان را دريافته بودند و تنها به نظرات دوستان خودـ هر چند كه به آنان اعتماد فراوان داشتندـ اكتفا نكردند.